کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

کیان و پمپرز ...

امروز صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شدی میخواستم نپیت رو عوض کنم که دیدم فقط یه دونه پمپرز داریم و پمپرزمون تموم شده !!!   تو توی بغلم بودی ,با هم رفتیم توی اتاقت و من نشوندمت روی زمین و چهار پایه رو گذاشتم زیر پام و رفتم از بالای کمدت یه بسته پمپرز رو پرت کردم پایین و یهو تو فکر کردی که میخوایم بازی کنیم و حمله کردی به بسته پمپرز و شروع کردی به ذوق کردن ,منم پریدم و دوربین رو آوردم و ... اینم کیان و پمپرزش   قربون اون خمیازه ات بشم من ! ...
29 دی 1391

دوستان عروسکی کیان خان ...

امروز بساط عکس و عکاسی کلی داغ بود ... شما هم که بدتر از مامانت عشق عکس کلی پسر خوبی بودی ! اینم چندتا از دوستان عروسکیت ... نانسی خانوم هم تشریف داشتن !!! به جز اون خرس سفیده بقیه رو بابایی توی موقعیت های مختلف خریده (البته برای شما نه ,برای مامان) ! ...
28 دی 1391

کیان خان جان و دوست دخترش 18+ !!!

عاقبت اتفاقی که نباید می افتاد افتاد و شما کیان خان جان مامان هم دوست دختر دار شدی !!! اسمش هم نانسی خانوم ,ایشششششششش   این نانسی خانوم رو بابا حسین 5 سال پیش که من پام شکسته بود و خونه نشین شده بودم یه شب که دیروقت از سرکار برمیگشت برای من خریده بود و امروز به شما معرفیش کردم و شما هم انگار بدت نیومد و باهاش دوست شدی !   وای وای وای ... دست دختر مرذم رو میخوری چه کار !؟ میخوای موهای دختر مردم رو بکشی ؟؟؟ دیدی دختره قهر کرد !؟!؟!؟ گریه نکن مامان جون ,باهات آشتی میکنه ... ...
28 دی 1391

سنسور پرش از خواب ...

خاله آرام (مامان آمیتیس خوشگله) توی وبلاگ آمیتیس از قول یکی از دوستانش نوشته بود که انگاری یه سنسور از پشت کله مامانا به پشت کله نی نیا وصله که وقتی مامانا سرشون رو میذارن روی متکا نی نیا از خواب میپرن !   فکر کنم این سنسوره به پشت کله همه نی نیا وصله ,من جمله این کیان خان جان مااااااااااااااا     بابا ما نخواستیم یه چرت بزنیم ,شما بخواب !   البته امروز اینطوری خوب خوابیدی ... اونم دمر روی سینه بابایی و من تونستم یک کم استراحت کنم ! دمر روی سینه بابایی ! ...
24 دی 1391

اولین آب خوردن با لیوان !

دیروز برای چک آپ شش ماهگی پیش دکترت رفته بودیم !     ایشون هم بعد از دادن دستور غذایی شما توی این ماه که شامل فقط سرلاک میشه گفتن که آب رو هم باید با قاشق یا لیوان بخوری که بتونی شیر و آب رو از هم تمیز بدی ...   شب هم بعد از خوردن سرلاک که انگاری جدیدا داری قبولش میکنی آب رو با لیوان بهت دادیم و شما هم بدت نیومد اما هنوز بلد نیستی چه جوری باهاش آب بخوری ! اینم تمرین آب خوردن با لیوان قبل از سرلاک وعده صبح امروزت ... دیروز برای چک آپ شش ماهگی پیش دکترت رفته بودیم ! ایشون هم بعد از دادن دستور غذایی شما توی این ماه که شامل فقط سرلاک میشه گفتن که آب رو هم باید با قاشق یا لیوان بخوری که بتونی شیر و آب رو از هم تم...
24 دی 1391

ویروس ...

طبق پیش بینی دکترت ما هم از تو سرماخوردگی گرفتیم و هیچ کاریشم نمیشه کرد ! سرماخوردگی ویروسیه دیگه !!! تو هم از معین و عمو سید گرفتی ,آخه روز قبل از واکسیناسیونت خونه شون مهمون بودیم و معین خان هم هی سرفه میکرد ! خدا میدونه اونا از کی گرفتن !؟   پریشب من و بابایی هر دو دل درد شدیدی گرفتیم و دیروز  صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم بله ما هم گرفتار شدیم ...   البته من از یکی دو روز قبلش هم علایم بیماری رو داشتم اما نه اینطوری !!!   طبق پیش بینی دکترت ما هم از تو سرماخوردگی گرفتیم و هیچ کاریشم نمیشه کرد ! سرماخوردگی ویروسیه دیگه !!! تو هم از معین و عمو سید گرفتی ,آخه روز قبل از واکسیناسیونت خونه ...
24 دی 1391

کیان و دندونی !

دیشب با اینکه دیفن هیدرامین خورده بودی اما باز هم از ساعت 2 تا 5.5 صبح غرغر میکردی و نمیتونستی بخوابی ,خوب حق هم داشتی نمیتونستی درست نفس بکشی ... من هم دیگه دارم به بیخوابی عادت میکنم ,جالبه آدم مادر که میشه چقدر زود انعطاف نشون میده نسبت به همه چیز !!!   امروز دیدم حالت بهتره خدا رو شکر ,حمامت کردم و یه سه ساعتی هم خوابیدی ! دیدم خیلی خوش تیپ شدی با سرهمی جدید گفتم یه چند تا عکس ازت بندازم !!! واسه اینکه بمونی روی مبل بهت یک دونه جغجغه دادم و طبق معمول شروع کردی باهاش به خاروندن لثه هات و احساس کردم انگار واقعا لثه هات خیلی می خوارن ,ای کیو سان شدم و یادم افتاد که دندونیت رو چند روز پیش توی یخچال گذاشتم تا خنک بشه و بهت بدم ...
21 دی 1391

بازی بازی ...

عصر از خواب بیدار شدی و کلی سرفه کردی و کلی هم خلط بالا آوردی و از اونجایی که از بالا آوردنت ترسیده بودی کلی گریه کردی ... من هم دست و روت رو شستم و ست جغجغه هات رو ریختم جلوت تا باهاشون بازی کنی ... قربونت برم که دیگه قشنگ میشینی ,با حفظ تعادل ! اول کیان با مماخ آویزان ... اول کیان با مماخ آویزان ... اینم در حال بازی ...
21 دی 1391

دارو ...

رفتیم دکتر ... اون هم بعد از کلی اصرار به خانوم منشی برای دادن وقت همین امروز به شما !   دکتر بعد از معاینه و قد و وزن کردن دوباره شما (بعد از یک هفته) گفت که 100 گرم کم کردی اما 0/5 سانت هم اضافه کردی ... گفت که خدا رو شکر سرما خوردگی شما چیز مهمی نیست و فقط یک مقدار دارو داد برای کنترل اوضاع ! قطره فنیل آفرین فقط امشب و فردا شب یک قطره توی بینیت ! شربت دیفن هیدرامین هر هشت ساعت 3 سی سی ! و شربت پروسپان اگر که سرفه هات پخته و خلط دار شدن هر هشت ساعت 2 سی سی ! با بابایی رفتیم داروخانه داروهات رو گرفتیم و من از اونجا 2 تا کتاب شعر هم خریدم واست ,چه کار کنم دیوونه کتابم دیگه !!! این داروها این داروها اینم کتاب...
20 دی 1391

ما و مریضی که هنوز ادامه داره !!!

خیلی جالبه !!! هر سال از اواخر تابستون تا این موقع حتما یه چند باری سرمای سخت خورده بودم و کلی هم آنتی بیوتیک و قرص و دارو تو شکمم ریخته بودم و بدنم هم سوراخ سوراخ بود از تزریق های مداوم ... آلرژیک هم که هستم !!! دیگه بدتر ...   اما ...   امسال هنوز مریض نشدم و سرما نخوردم خدا رو شکر ! خیلی جالبه !!! هر سال از اواخر تابستون تا این موقع حتما یه چند باری سرمای سخت خورده بودم و کلی هم آنتی بیوتیک و قرص و دارو تو شکمم ریخته بودم و بدنم هم سوراخ سوراخ بود از تزریق های مداوم ... آلرژیک هم که هستم !!! دیگه بدتر ... اما ...  امسال هنوز مریض نشدم و سرما نخوردم خدا رو شکر ! یعنی راستش رو بخوای فکر کنم اصلا وقت...
20 دی 1391